Remembering
and excuse September
Dad
does not put water because the water cut off!
The
man with the hand was empty and no horse, no pomegranate!
Devoted
old farmer and bread for the evening and night periods ashamed before his wife
and children!
Dara
and Sara took the name of veiled and norm-breaking ...
Ms.
Dahlia his table empty and the money was too long to taste, cook food, and
other guest who does not ...
Kobra
was a long time ago the biggest decision of his life and to always go ... and
then just a number to his mother's grave ...
Gvsfndhash
Hasanak was forced to sell one by one and eventually was forced to abandon his
village and go around the city's homeless!
A.
Kamangir but long last arrow on the bow and kept waiting for an opportunity
Dygrh.
به یاد و بهانه اول مهر
بابا دیگه آب نمیده چون آب رو قطع کردن!
آن مرد با دستی خالی و بدون اسب آمد، بدون هیچ اناری!
دهقان فداكار پير شده و دنبال نون شبش می دوه و شبها
پیش زن و بچه اش شرمنده است!
دارا و سارا را به اسم بدحجاب و هنجار شکن بردند
...
كوكب خانم خیلی وقته سفره اش خالیه و پولی نداره
که با سلیقه غذایی بپزه و دیگه کسی مهمانش نمی شه
کبری خیلی وقت پیش بزرگترین تصمیم زندگیش رو گرفت
و برای همیشه رفت ... بعد فقط یک شماره قبر به مادرش دادند ...
حسنك مجبور شد گوسفندهاش رو یکی یکی بفروشه و آخرش
مجبور شد ده رو ول کنه و بره گوشه شهر کارتن خواب بشه!
آرش كمانگير ولی مدتهاست آخرین تیرش رو در کمان نگه
داشته و منتظر فرصتی دیگره ..
No comments:
Post a Comment